مشخصات فردی و زندگینامه
نام:علیرضا
نام خانوادگی:افشار
شهرت:افشار
پست الکترونیک:alirezaafshar46@yahoo.com
آدرس وب سایت:http://aafshar.andishvaran.com
تخصص ها:اخلاق و عرفان ، الهیات و معارف اسلامی ، تبلیغ

زندگی نامه

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Book Antiqua","serif"; mso-ascii-font-family:"Book Antiqua"; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:"Book Antiqua"; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}

 

خاطرات

یک

تخریبچی

بسمالله الرحمن الرحیم

Contents

مقدمه. 5

ارزش ایرانی ها8

سعادت مندترین عجم ها9

پیشرفت ایرانیان. 9

ایمان ایرانیان. 9

دین ایرانیان. 9

ایمان ایرانیان. 10

دشمن متجاوزگر. 10

زندگینامه. 12

محل سکونت... 13

ازدواج.. 14

ورود به حوزه کرج.. 16

حوزه علمیه کرج.. 17

خاطرات جبهه. 18

انگیزه رفتن به جبهه. 19

عازم به پادگان آموزشی.. 23

اسکان در منطقه بستان. 23

گروه تخریب... 24

جانفشانی.. 26

فقر امکانات... 27

انواع مینهای کار گذاشته شده28

1-مین سوسگی.. 28

2-مین والمری.. 29

3-مینهای ضد تانک... 29

4-مین ضد نفر گوجه ای.. 30

5-مین ضد نفر واکسی.. 30

6-مین های منور. 31

در یک روز حمله. 31

حادثه دیگر. 32

ترس صدامی ها33

قطع پا از ساق.. 34

پای کاذب... 35

عازم مشهد. 36

حرکت به سمت تهران. 36

حرکت به سمت ملارد. 37

ادامه تحصیل.. 38

اخذ مدرک دکتر. 38

هم اکنون. 38

حقیقت... 39

گوساله پرستی مدرن. 41

بسمالله الرحمن الرحیم

  

 

 

 

مقدمه

انقلاب اسلامی ایران یکی از مهمترین حوادثی است که دربستر تاریخ اتفاق افتاد که منشا آن ایمان به خداوند و رهبر آن یک رهبر دینی بود.در این انفلاب نه یک گروه و یا حزب تشکیلاتی منظم، بلکه متن اصلی آن همه اقشارمومن و معتقد به روحانیت بودند. عامل عمده پیروزی هم همین بود که عموم مردم در اینانقلاب نقش داشتند. بر اساس اسلامی خواهی و پایه مبانی دینی که تداعی کننده انقلابهای پیامبرانی است که نوعا عموم مردم حامی آن بودند نه خواص جامعه. دین ما دیناجتماعی است و همواره روحانیت با مردم بوده و مردم نیز همیشه گوش به فرمان روحانیبودند و یک عمر تقوای علمای ما این جا جواب داد که توانستند خیل عظیم مردم را بهصحنه بیاورند.

صداقتی که در گفتار و رفتار رهبر دینی آن که امامخمینی-رحمهالله-بود دیده شده؛ در هیچ رهبر دینی دیده نشده است؛ همین افتخار او در رسالتایجاد انقلابی شد که به درستی مدیریت آن را به عهده گرفت که همه عالم از عظمت اویاد می کنند؛ به گونه ای بود که دشمنان نیز در تعریف او خساست نشان ندادند. عاملگسترش انقلاب اسلامی و صدور آن به همه کشورها همین صداقتی بود که در تشریح انقلاباسلامی توسط دانشمندان و خواص هر جامعه ای صورت گرفت. دشمنی های دشمنان نیز خودعامل معرفی کار عظیم امام خمینی-رحمه اللهشد عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.

امامخمینی-رحمه الله- اولین کسی بود که هزینه آن را با شهادت فرزندش و زندانی شدن خودو تبعید به ترکیه و عراق، به مدت 15 سال پرداخت و رنج های فراوان جسمی و روحیکه در این راه متحمل شدند؛ لذا مردم می دانستندکه امام به دنبال حکومت نیست؛ بلکه به دنبال اجرای اسلام بود که این نیز یکی ازعواملی بود که خداوند به او توفیق تشکیل حکومت اسلامی را داد. امام در سال 41 بهشاه سفارش کرد که مطیع امریکا نباشد؛ بلکه به دین اسلام عمل کند. در سال 57 کهدیگر امیدی به شاه نبود، تصمیم قاطع برآن گرفتند که شاه را از ایران اخراج کنند.

من و شما نیزبه اندازه تلاشمان برای خدا می توانیم در هدایت جامعه نقش آفرین باشیم. پیامبراننیز به اندازه ظرفیت معنوی که خود برای خود ایجاد کردند وسعت رسالت داشته و هدایتگر مردم بودند. خداوند همیشه عاقلترین و خوش اخلاق ترین فرد را برای رسالت انتخابمی کرد. از این جهت می گویم که دایره وسعت انقلاب ایران که حتی بیداری اسلامی رادر کشورهای دیگر ایجاد کرده است نشان دهنده عظمت اخلاص این مرد بزرگ بوده است.

در روایت امام کاظم- علیه السلام - است که می فرماید:

رَجلُُُ ُمِن اَهلِ، قُم یَدعُو االنَاسَ اِلَیالحَقِ، یَجتَمِِعُ مَعَهُ قَوم، کَزُبُرِالحَدِیدِ، لَا تَزلُهُمُ الرِیَاحُالعَوَاصِفُ، وَ لَا یَمِلُونَ مِنَ الحَربِ، وَ لَا یَجبِنُونَ، وَ عَلَی اللهِیَتَوکَلُونَ وَ العَاقِبَهُ لِلمُتِقین.

مردی از اهل قم قیام می کند و مردم را به حق دعوت مینماید. بر محور او مردمی همچون پاره های آهن جمع می شوند. تند بادهای حوادث آنهارا حرکت نمی دهد. و از جنگ خسته نمی شوند و نمی ترسند. وبر خدا توکل می کنند. و عاقبت برای متقین است.[1]

این روایت میگوید که مردی از قم مردم را به حق دعوت می کند که عظمت کار امام را بیان می کند،که همین عامل باعث اعتماد مردم شده و ماننده پاره های آهن شدند؛ چرا که امام باعمل خالصانه خود ایمان را در قلب مردم ایجاد کرده و سبب مقاومت ملت ایران شده اند.این انقلاب به دلیل خلوصنیت امام امت واسلامی خواهی امت امام، آن قدر مهم است که پیامبر اسلام و ائمه اطهار به آنپرداخته اند و روایات در این خصوص نشانگر اهمیت آن است؛ چون ائمه انسان هایینبودند که به هر مطلب غیر مهمی بپردازند و فکر مردم را به آن مشغول کنند. در روشائمه همیشه اولویت ها مهم بوده. به این دلیل تا زمانی که حقیقت توحید و اسلام بهمردم تعلیم داده نشده به علوم دیگر، مثل پزشگی، نجوم، شیمی و امثال نمی پرداختند؛چرا که باعث می شد مردم از اسلام منحرف شده و اولویت ها درجه اول اسلام مغفولبماند. در عین حال برای اثبات علم خود در همه زمینه ها به طور پراکنده صحبت کردهاند؛ تا به مردم بفهمانند، علم ما کان و ما یکون در نزد ما است.

ارزش ایرانی ها

پیامبر اسلام در رابطه با بهره ایرانی ها از اسلام میفرماید:

اَعظَمُ النَاسِ نَصِیبَا فِی اِلاسلَامِ اَهلُفَارسِ.

نصیب و بهره ایرانی ها در اسلام از همه ملت های دیگر،بزرگتر است.[2]

این روایت حق محور ایرانی ها را ثابت می کند ونشان می دهد که عامل به قرآن هستند که می فرمابد:

اَلَذِینَیَستَمِعُونَ القَولَ وَ یَتَبِعُونَ اَحسَنَهُ. وَ اُولئِکَالَذِینَ هَدَیهُمُ اللَهُ وَ اولئِکَ هُماُولُو الالبَابِ[3]

همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنهاپیروی می کنند، آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آنها خردمندانند.

در یک روایت دیگر وارد شده که امام می فرماید:

خداوند اسلامرا بر عرب نازل کرد تا عرب آن را بپذیرد. و الا اگر بر عجم نازل می کرد عرب آن رانمی پذیرفت.

سعادت مندترین عجم ها

در حدیث دیگری از پیامبر وارد شده است که می فرماید:

اَسعَدُ العَجَمِ بِالِاسلَامِاَهلُ فَارسِِِِ.

سعادتمند ترین عجم ها به اسلام ایرانیانهستند.[4]

پیشرفت ایرانیان

در مورد پیشرفت ایرانیان در علم، ایمان و دینایرانیان پیامبر سه روایت دارد که می فرماید:

ایمان ایرانیان

1-لَو کَانَ الاِیمَان معَلَقاً بِالثریَا لَاتَنَالُهُ العَرَبُ لَنَا لَهُ رجَالُُُُُُُُُُُُ ُمِن فَارسِ.

اگرگوهر ایمان به ستاره ثریا آویختهباشد که عرب به آن دست نیابد، هر آینه مردانی از ایران به آن دست می یابند.[5]

دین ایرانیان

2-لَو کَانَ الدِین مُعَلَقًا بِالثرَیَالَتَنَاوَلَهُ اُنَاسُُ مِن اَبنَاءِ فَارسِ.

اگر میوه دین، به ستاره ثریا آویخته باشد، حتما مردمیاز فرزندان ایران زمین آن را می چینند.[6]

پیامبر در رابطه با علم ایرانیان می فرماید:

ایمان ایرانیان

3-لَو کَانَ العِلمُ بِالثُرَیَا لَتَنَاوَلَهُرِجَالُ مِن فَارس.

اگر دانش و علم به ستاره ثریا آویخته باشد، هرآینهمردانی از ایران زمین به آن دست خواهند یازید.[7]

با توجه به روایات فراوانی که در خصوص ایرانیان وجوددارد و هم چنین آیات، به انسان این اطمینان را میدهد که اسلام ایرانیان حق هست وراه ایرانیان نیز مورد رضایت الهی است و رهبران ایران نیز به درستی راهنمائی کردند.مذهب شیعه نیز همان فرقه ای هستند بر اساس روایت پیامبر، اهل نجات می باشند.

دشمن متجاوزگر

دشمنانملت ایران و اسلام همیشه ایرانیان را متجاوزگر معرفی می کردند. تا شاید بتوانندباعث انحراف افکار عمومی مردم شوند. اما ملت ایران مقاومت کردند و ثابت کردیم کهعراق متجاوز گر است و عقل هم نمی تواند بپذیرد که ما تجاوزگر باشیم؛ به دلیل اینکهکدام انقلاب نو پا، جنین قدرتی دارد بعد از پیروزی انقلابشان به کشور دیگر تجاوز کنند؟با توجه به اینکه روحانیت هرگز سابقه کشور داری نداشتند که بتوانند جنگ را نیزاداره کنند. اداره جنگ هشت ساله عنایت الهی بود. شاه هنگام فرار از ایران میلیونهاتومان پول مملکت این کشور را خارج کرد؛ که حال حساب کنید تمام کسانی که در اینمملکت وزیر و وکیل و ساواکی بودند و چه قدر از پول این ملت را غارت کردند وامکانات اجازه نمی داد که بتوانیم جنگ را به وجود بیاوریم. امریکای جنایتکار هم چهقدر از اموال خریداری شده ایران را بلوکه کرده بود و به ایران نمی داد. ما نمیتوانستیم سلاح تولید کنیم و حتی فناوری آن را نیز داشتیم.

زندگینامه      

محل سکونت

اینجانب،علیرضاافشارمتولد1341، درقریهملاردکهامروزهبهشهرستانتبدیلشدهاست،متولدشدمومدتبیستسالدرآنجاگذراندم.ملارد یک منطقه سرسبزی است که اطراف آن را باغ ها با انواع درختان میوه پوشاندهاست که یکی از متنوع ترین مناطق ایران از جهت محصولات باغی است؛ حتی تا آخر پاییزنیز دارای میوه است. بنده سال های زیادی را در باغ های مختلف آنجا کار کرده کهماحصل همه زحمت ها ده هزار تومان شد. تمام مخارج تحصیل خود را از طریق کار در باغها تهیه می کردم و از پدرم کمکی نمی گرفتم؛ حتی بعضی از مواقع به پدرم نیز کمک میکردم. بعدازازدواحساکنکرجشدم و علت آن همازدواج بود. گویا درست است که از طرف می پرسند؛ اهل کجا هستی؟ می گویند هنوزازدواج نکرده ام.

دوران بسیار خوشی بود که با بچه های محله خود داشتم. به یاد میآورم روزهایی که با بچه ها در کوچه های محله بازی می کردیم؛ مثل بادبادک و اله کلنکو امثال آن و چه بسا بارهای می شد با یکدیگر اختلاف پیدا می کردیم و به دعوا و کتککاری هم می کشید.

بعضی از مواقع پابرهنهو بعضی از مواقع با دمپایی بودیم. بهترین کفش ما در ایام عید، گالش بود که درتابستان بسیار عرق می کرد و مدام باید پای خود را می شستیم و در عمرخود در این ایام یک بار هم کتونی نتوانستیمبخریم که این دلیل بر فقر جامعه آن روز بود. با اینکه خود باغدار بودیم اما نمیتوانستیم خرج و مخارج خود را در بیاوریم.

گاوی هم داشتیم که به وسیله آن مقداری از طریق فروش شیر اوارتزاق می کردیم. مصیبت بود زمانی که مادرمان صبح زود ما را برای نگه داشتن گوسالهاز خواب بیدار می کرد؛ ولی امروزه همه چیز پیشرفته شده است. شاید بعضی باور نمیکنند که اکثریت مردم در حال فقر بودند؛ در حالی که ما دارای باغ میوه هم بودیم.یعنی حتی باغداران نیز نمی توانستند خرج مکفی خود را در بیاورند که پدر بنده علاوهبر باغداری کارهای متفرقه زیادی انجام می داد که بتواند خرج زندگی و خانواده خودشرا در بیاورد. جالب این است که این گونه خانواده ها بیشتر متدین بودند تا شهری هاکه یک بچه بیشتر نداشتند. هم اکنون نیز که انقلاب شده است و سیاست دولت کم بودنفرزند است اشتباه بزرگی است که حتی به بچه چهارم سهمیه ارزاق تعلق نمی گرفت؛ امابه مرور زمان نظام متوجه اشتباه خود شده و سیاست را عوض کرد و کتابی هم که دردانشگاه به عنوان «تنظیم خانواده» تدریس می شد، کنار گذاشته شد. ضرر این تنظیمخانواده این بود که جمعیت ایران رو به پیری می رفت و جمعیت مدارس ابتدائی به سرعترو به کاهش بود. ممکلت که برای پیشرفت خود نیاز به جوان دارد از جوانان خالی میشد.

ازدواج

علتازدواجبندهنیزبهخاطرجانبازیاستوباکسانیکهداوطلبازدواجباجانبازانبودند،ازدواجکردمکهبعدازدیدنچندنمونه،بالاخرهباهمسرفعلیازدواجکردمکهماحصلاینازدواجسهدخترویکپسرمیباشد.واسطهازدواجبندهباهمسرم،بنیادشهیدکرجبودهاست؛خصوصاشخصسپاهیبهناممرحوم «تاج الدینی» که در بنیاد شهید کرج بودند، سبب ازدواج بنده با همسرم شدندکهاونیزبهفوزعظمایشهادترسیدند.خداوندروحشراشادکند.

اصلا خودم تعجب می کنم از اینکه بهمادرماصرارداشتمبرایازدواجکهبایدبرایبندهزنبگیریدوالابهزنعمویخودمیگویم.یکباردخترعمویبندهبهاتقاقشوهرشبهمنزلبندهآمدند،تادررابطهباازدواجبندهصحبتکنندکهقرارشدبهبنیادشهیدشهریاربرویمتادررابطهباازدواجباکسانیکهداوطلبازدواجباجانبازانهستندصحبتکنیمکهآنهامارابهبنیادشهیدتهرانراهنماییکردند.کهتهرانهمما رابهبنیادشهیدکرجحوالهداد.ابتدارئیسبنیادشهیدشخصیرامعرفیکردندکهدربنیادشهیدقرارگذاشتیم.در این زمان من مشغول تحصیل در مدرسه دهخدا کرج در دشته علوم تجربی بودم که فکرازدواج باعث سستی در تحصیل شد از طرفی تصمیم داشتم به حوزه برای طلبگی بروم و لذاموفق به گرفتن دیپلم نشدم.

به اتفاق مادرمبهآنجارفتیمتابااوصحبتکنیمامابندهزیرچِشماورامیدیدمکهبهمناصلانمیخوردوگویابهجایخواهربزرگبندهاستونمیتوانمبهاوبهعنوانیکشریکزندگینگاهکنم. بنده خجالت میکشیدم که به او نگاه کنم اما زیر چشمی وقتی نگاه کردم دیدم دست های مردانه ایدارند و اگر یک کشیده به من بزنند نقش روی زمین شده ام؛ گویا مادر فولاد زردههستند.

فردا با عجله به بنیاد شهیدآمدموگفتم:اینبهجایخواهربزرگبندهاستونمیتوانمبااو ازدواجکنمکههمانموقعشخصیبهنام«تاجالدینی» در پیش رئیسبنیاد بودند تا بنده را دیدند و صحبت ما را شنیدند؛ گفتند: مادنبالشمامیگشتیمبرای موردی که خیلی اصرار دارند که دخترشان با جانباز ازدواج کند. بهدلیل اینکه گویا مادر همسر بنده سفارش زیادیکردهبودندکهدخترشانباجانبازازدواجکنند؛لذابرایاصرارآنهابهدنبالیکجانبازمیگشتندکهتابندهرادیدندخوشحالشدندکهتقاضایطرفراپاسخگوباشندوآنهارابهانتظارنگذارند کهدرباراولخواستگاریقبولکردند.با اینکه خواستگاری هم داشتند اما مورد پسند آنها نبودهبنده را پسند کردند. منزل همسرم در هنگامخواستگاری در خیابان مربم، منطقه مهران در شمال کرج بودند و با کمترین هزینهازدواجصورتگرفت؛بهگونهای کهحتییکعکسهمماازعروسیخودنگرفتیموحتیحاضرنشدمکهبرایبندهلباسدامادیبخرندوحتیانگشتر عقیقرابهعنوانحلقهعروسیخودتهیهکردم.البتهدرروزعروسیبرایمنلباسدامادیخریدهبودندکهمجبورشدمبپوشم.

باید گفت شاید بعضی از کارهایی کهصورتمیگرفترویاحساساتشدیدبودکهتااندازههمبعضیموارددرستنبود.بهدلیلاینکهبعدهاحسرتآنرامیخوریمویادیگرانکارهایخودرابهرخدیگرانمیکشندکهباعثناراحتیمیشوندکهمامیگوییمایگاشماهمآنکارهاراانجاممیدادیم.لذا سفارش بنده به بعضی از جوانها این است که احساسات همسر خود را در نظر بگیرند وخیلی خشک عمل نکنند. نه اینکه اسراف بکنند؛ بلکه در حد خودش جشن عروسی را به پاکنند.

ورود به حوزه کرج

ودر سال 1362 وارد حوزه علمیه شدم و این زمانی بود که ازدواج کرده بودم و نزداساتیدی مثل آیه الله مدرسی(رحمه اللهعلیه) آقای عاملی، آقای طباطبائی، آقای اویسی و دیگرانی که به خاطر نمیآورم، تملذ کردم که تا سطح کفایه و مکاسب را در آن جا گذراندم و از یکی از شاگردانزرنگ آن حوزه بودم که حتی یک بار از حوزه علمیه قم برای امتحان به آنجا آمدند کهبنده اولین کسی بودن که امتحان دادم که باعث تعجب اساتید حوزه قم شدند و به آیهالله مدرسی گفتند: خیلی عالی عبارت را می خوانم که بارها آیه الله مدرسی این رابازگو می کردند و می گفتند باید مثل آقای افشار باشید؛ به راحتی بتوانید امتحانبدهید.

در سال 1374عازم قم شدم. از ابتدا تا سال 1389 مستاجر بودم و سختیهای زیادی در این رابطهکشیدم. زمانی که به منقضی شدن قرارداد می رسید بسیار غمگین و مضطرب بودم تا زمانیکه جابجا می شدم. هم هزینه مالی داشت و هم کلی وقت انسان را برای پیدا کردن منزلمی گرفت. کمیسیون بنگاه یک طرف، کرایه حمل اثاثیه منزل یک طرف، از بین رفتن اثاثیک طرف تا اینکه در آخر مورد که صاحبخانه گفت باید پنچ میلیون اضافه کنی؛ بسیارغمگین و ناراحت شدم که تصمیم گرفتم خانه ای که در کرج داشتم و زمین ارثی که درملارد بود، فروخته؛ با آن یک خانه در قم خریدم که نمی دانید چه لذت بخش بود، وقتیخانه را خریدیم.

حوزه علمیه کرج

حوزه علمیه شهر کرج در مسجد جامع آن شهر بوده و درمکان بسیار مناسبی قرار داشت که طلبه ها به راحتی می توانستند در نماز های جماعتآن جا که به امامت آیه الله مدرسی تشکیل می شد شرکت کنند. و هم اکنون حوزه علمیهبه جنب نماز جمعه منتقل شده است که نسبتا بسیار بزرگ است. در حوزه کرج که بودم قبلاز تشکیل کلاس ها دو مباحثه با یکی از طلبه ها به نام پور اکبر انجام می دادم کهبسیار فعال بودم. همین امر باعث شد که وقتی در امتحانات قم برای پذیرش در حوزهعلمیه قم شرکت کردم از دوازده امتحان یازده امتحان آن را قبول شدم در حالی کهدوستانی بودند که حتی در یک امتحان هم قبول نشده بودند.

 

 

 

 

 

 

 

خاطرات جبهه

 

 

 

 

 

 

 

 

انگیزه رفتن به جبهه

زمانیکه عازم جبهه شدم کلاس سوم نظری تحصیل می کردم. ساکن ملارد بودم و هر روز برایحضور در کلاس باید 20 کیلومتر را با مینی بوس طی می کردم. تصور کنید که نه ماه چهدر فصل گرما و یا سرما این مسافت را طی می کردم؛ البته نه پیاده ولی ایستادن درایستگاه چه موقع آمدن و چه رفتن زمان زیادی بود؛ با توجه به اینکه سه سال مرتب اینمسیر را طی می کردم. و وضع مالی ما به جوری بود که هرگز نتوانستم با سواری این راهرا بروم؛ اما الان به گونه ای است که سواری ها مشتری داشته و اتوبوس ها به دنبالمسافر می باشند. حدود 19 سال داشتم که به جبهه رفتم و عاملانگیزه رفتن من به جبهه، شاید مختلف باشد.

از جمله برادران من که بارها به جبهه عازم شده بودند،یکی به نام علی اکبر و دیگری به نام علی اصغر که از من بزرکتر هستند که آخری بیشاز دیگران عازم جبهه شده بود و هم اکنون نیز امام جماعت موقت مسجد جامع ملارد است.نه اینکه روحانی باشد؛ بلکه به دلیل انقلابی بودن و ایمان او حاج آقا عقیلی امامجماعت مسجد، به مردم سفارش کرده است که اگر من نبودم علی اصغر افشار امام جماعتبشود. که باعث تشویق بنده به رفتن جبهه بود. در حالی که برادران من که علی اکبر وعلی اصغر باشند خانه ای می ساختند نیمه کاره بود؛ ولی جبهه را رها نمی کردند. وخود چند بار به مشایعت برادرم اصغر رفتم.

همچنینبرادری دیگری نیز دارم به نام محمد رضا افشار که او از من کوچکتر است و به فوزعظمای شهادت نایل شده است که بعد از جانباز شدن من عازم جبهه شد که مدتها جنازه اومفقود بوده و بالاخره جنازه او را پیدا کرده و به ملارد آوردند و دفن کردند. و هماکنون قبر او در امام زاده ابراهیم ملارد، در کنار شهدای دیگر دفن است.

هم چنین یکی از دوستان هم کلاسی بنده در سرکلاس، به نام تاجدالدینی، پیشنهاد جبهه را داد که من با پدرم صحبت کردم که می گفتتو مشغول تحصیلت باش. همکلاسی بنده به جبهه رفتند و من باز مانده بودم. اما بعد ازمدتی عازم جبهه شدم و اتفاقی همکلاسی خود را در جبهه دیدم و فکر می کرد که بندهاهل جبهه نیستم و زمانی بود که با قابلمه برای دوستان جبهه ای خود برای آب رفتهبودم.

از آنجایی که ما خانواده ای مذهبی بودیم و بنده درمحل سکونت خود ملارد، یکی از مکبرین مسجد خود بودم و امام جماعت مسجد حجه الاسلامشیخ میرزارفیعی بودند. در تمام مجالس قرائت های قرآن آن مجلس شرکت می کردم. مسجددیگری در منطقه کردآباد بود که در مجالس قرائت قرآن آنجا نیز شرکت می کردم. درتمام مجالس قرائت قرآن هایی که در مساجد ملارد در طول هفته، در دوشنبه شبها یاجمعه شبها برگزار می شد، شرکت می کردم. بعضی از مواقع بسیار دوست می داشتم خواندنقرآن را که در یک مجلسی شرکت می کردم برای اینکه بتوانم در مجلس دیگر شرکت کنم وسطمجلس به مجلس دیگر می رفتم که این کار از نظر بزرگان اشتباه بود و می گفتند بهاحترام قرآن باید تا آخر مجلس باید بنشینی، که حتی بار اول در مجالس قرآن نمیتوانستم قرآن بخوانم؛ و بسیار خجالت می کشیدم ابتدا قرآن خواند را، اما بعدها بهجایی رسید که یکی از بهترین کسانی بودم که با قرائت نسبتا زیبایی می خواندم. همینها باعث ازدیاد ایمان می شد که سبب انگیزه رفتن من به جبهه شد.

همیشه اینمجالس را به خاطر می آوردم که روحانیت چقدر به گردن ما حق دارند که ما را مذهبیبار آورده بودند. این گونه عوامل در ازدیاد ایمان و در عشق من به جبهه زیاد میکرد؛ تا اینکه موفق به شرکت در جبهه شدم؛ مسلما در دیگر دهات و شهرها نیز وجودروحانیت سبب ایمان مردم شدند که حضور در جبهه مختص به ارتش نبود؛ بلکه مردم بودندکه جبهه را پر کردند. بنابر این باید به شریعتی و امثال او که از روحانیت بد میگفتند گفت: که این روحانیت بودند که در مردم شور اسلامی ایجاد کردند و تو آنها راانسانهای بی سواد می دانستی و فکر کردی با چند تا سخنرانی در حسینیه ارشاد کسیمسلمان می شود و یا چند نفر هستند که می توانند به حسینیه ارشاد بیایند و سخنرانیتو را گوش دهند اما روحانیت با زحمات زیاد و راههای بسیار پر پیچ و خطر بلاد را طیمی کردند و در غم و شادی مردم شریک بودند و ثانیه ها را با مردم بودند نه مانند تودر مرکز تهران و در یک سالن آراسته و آماده چند دقیقه سخنرانی کرده باشند. هر روزروحانیت در بین مردم بودند و احکام، عقاید و اخلاق اسلامی را به مردم یاد می دادند،نه چند حرف احساسی که به درد مردم نمی خورد به مردم بزنند. لذا انقلاب اسلامیایران یک انقلاب برآمده از تلاش روحانیت بود نه روشن فکرانی مانند تو. شخصیتی کهاسلام منهای روحانیت را ترویج می داد. که امام امت بارها تذکر می داد که کشورمنهای روحانیت مانند کشور منهای طبیب است و منظور او شریعتی بود که می خواستروحانیت را تضعیف کند. شریعتی گفته است:

از روحانیت چشم داشتن نوعی ساده لوحی است، تامینکننده اهداف استعمارگران است.[8]

همچنین در این کتاب آمده است:

شهیدمطهری در این زمینه در نامه ای که خدمت امام خمینی رحمهالله نوشته است، جنین عنوان می کند کهکوچکترین گناه این مرد (شریعتی) بدنام کردن روحانیت است و امام خمینی نیز می گوید:

من اگر از تمام خطاهای او (شریعتی) بگذرم، ازاهانت او به روحانیت نخواهم گذشت و همواره دلم از وی چرکین است[9]

حتی به خاطرمی آوردم روزهایی که بنا بود به جبهه بروم، اشک شوق می ریختم که نمی دانم رفتن بهجبهه و ایمان من چگونه در من زیاد شد؛ در حالی می دانستم جبهه جای تفریح نیست؛ جایخون دادن و دست و پا دادن است؛ اما در درون من عشق به جبهه موج می زد که جمله امامفرمود: سربازان من یا در رحم مادرانشان هستند یا در گهواره شیر می خورند.

معلوم می شودکه ایمان جوانها در سال انقلاب و بعد از انقلاب عنایت الهی است؛ لذا می فهمم کهامام خمینی نیز یک فرستاده الهی است؛ نه اینکه او پیامبر باشد؛ بلکه خداوند میخواست یک انقلاب دینی در ایران صورت بگیرد. هرچه در مورد انقلاب فکر می کنم میبینم محال است که یک انسان معمولی چنین انفلابی را صورت دهد که در مقابل تمامدنیای کفر بایستد؛ آن هم با خزانه خالی مملکت که شاه و وزیران و درباریان هرچهتوانستند با خود بردند و چه بسا حساب بانکی عده زیادی در خارج بوده است. و تمامتوطئه هایی که در طول انقلاب صورت گرفته و همه به لطف الهی خنثی شد. کوتای نوژه،حادثه طبس، جنگ هشت ساله، منافقین، لیبرالها، نهضت به اصطلاح آزادی، بنی صدر خائن،توطئه های مختلف آمریکا و اسرائیل، توطئه قطب زاده لانه جاسوسی، رسانه های دشمنانو تبلیغات مسموم آنها علیه ایران، توطئه خلق مسلمان، شورشهای مرزی مثل کردها کوملهو غیره.

عازم به پادگان آموزشی

ماتوسط سپاه شهریار عازم پادگان امام حسین شدیم و یک ماه آموزش نظامی عمومی دیدیم وبعد از آن برای آموزش تخریب، آموزش تخصصی دیدیم و به همراه چند تن از دوستان دیگرکه با ما بودند، آموزش تخریب دیدیم و دو تن از سپاهیان که یکی از آنها به نامکربلایی و دیگری که نام او را فراموش کرده ام، و شهید شدند، عازم جبهه شدیم و درپادگان مهندسی شهید چمران اهواز مستقر شدیم و جلسات قرائت قرآن را تشکیل دادیم.جمع بسیار با صفائی بود که از چند شهر مثل تهران، کرج، شهریار، اراک بودیم. همانابتدا به منطقه بستان رفتیم که قبلا عملیات صورت گرفته بود و میدان های مینفراوانی را که حتی عرض یک میدان مین را هم نمی توانستیم با پیاده طی کنیم وجودداشت و دوستان ما برای پیمودن عرض آن سوار ماشین می شدند، خنثی کردیم.

امکانات ما برای خنثی کردن مین تنها یک سرنیزهکلاشینکف و بیل بود که چنانچه با سرنیزه پیدا نمی شد، زمین را بیل می زدیم که شایدقابل توجه خارجی ها باشد که چگونه ما جنگ را ادامه دادیم. لذا وجود امکانات بهتنهایی کافی نیست بلکه ایمان به خدا و انگیزه لازم نیز نیاز هست که ایمان به خدابالاترین انیگیزه را ایجاد می کند.

اسکان در منطقه بستان

چندروز را در یکی از منازل بستان که اهالی آنجا بهخاطر خطرات جنگ تخلیه کرده بودند، ساکن بودیم؛ ولی اصلا ترسی در ما نبود کهمنطق جنگی است. همین عامل پیروزی مادرجنگ شد. در واقع باید بگوییم که خدا پیروز شد؛ چون قدرت خدا بود در ما تجلی پیداکرده و ما ابزار تجلی این قدرت بودیم؛ اما با اراده خود ملت صورت گرفته؛ چرا کهاگر ما چنین اراده ای نداشته باشیم در این صورت جبر لازم می آید و مستحق پاداش وعقابی نخواهیم بود؛ در حالی که در قرآن انسان را وعده به بهشت و تهدید به دوزخکرده و نمی تواند با اجبار سازگار باشد؛ هر کشوری قانون مجازات دارد؛ و هر انسانخاطی، تقبیح و انسان نیکوکار را تحسین می کنند.انسانها برای انجام هرکاری بررسیکرده چنانچه اگر خوب باشد انجام میدهد و الا نه و نمی توان باور کرد که انسان بهطور مطلق مجبور است. بنابر این اصلا جای تکبر نیست که ما پیروز شدیم؛ چرا اگرایمان را از دست بدهیم از همه چیز خواهیم ترسید و این جا است که شکست بعد از شکستخواهد بود.

لذا ایمان به خداوند آثاری دارد ازجمله شجاعت،معنادار بودن زندگی، امیدواری و هدفدار بودن زندگی که ما همه آن آثار ایمان را درجبهه ها می دیدیم. وقتی کسی در قنوت خود می گوید اللهم ارزقنا توفیق الشهاده ترسمعنا ندارد. اینجا است که باید بگویم تنها دین است که می تواند ترس از مرگ ازانسان بردارد. حتی خود مردم بعضی از مخارج جنگ را می پردازند ولی در کشورها دیگرحقوق ماهیانه برای سربازانمی دهند و حقماموریت جنگ نیز به دلیل سختی کار به آنها تعلق می گیرد.

گروه تخریب

قبلاعرض کرده بودم که ما گروه تقریبا بیست نفره بودیم که بعد از آموزش یک هفته ای درمورد کار با مین عازم جبهه های مختلف شدیم که مین های زیادی را خنثی کردیم و باوانت آهو آنها را در یک انبار روباز روی هم می ریختیم که بعد از مدتها عازم جبههشوش شدیم که نمی دانستیم عملیاتی در کار است که بعد از مدتی احساس حمله می شد، آنهم عملیات بسیار و گسترده فتح المبین که امام در این جنگ به نیروهای اسلامفرمودند:

من دست و بازوی شما را می بوسم

که ما بسیار از این جهت خوشحال بودیم و کار مااین بود که شبها که معمولا همه خواب بودند؛ مگر کسانی که باید نگهبانی می دادند،عازم مناطقی می شدیم که فاصله بین دو نیروی ایرانی و عراقی بود و کار بسیار حساسیبود؛ به دلیل اینکه باید بسیار محتاط باشیم و حمله را لو ندهیم. در ابتدای هرمیدان مینی مین های منوری کار گذاشته بودن که اگر خطا می کردیم مین های منور منفجرشده و دشمن متوجه می شد.

یکی ازکارهای حساس ما این بود که باید قسمتی از میدان مین دشمن را به گونه ای که مانندباند فرودگاه باشد خنثی کنیم و در وسط معبر میدان خنثی شده نوار سفیدی قرار میدادیم و در دو طرف معبر خنثی شده شب نماهایی که به سمت نیروهای خودی باشد نصب میکردیم مانند باند فرودگاه که از دور معلوم بود محل مین های خنثی شده است که بهراحتی قابل تشخیص است که نیروهای خودی منطقه خنثی شده را ببینند و به روی مین هایخنثی نشده نروند و بعد از رفتن نیروها به سمت جلو باید معبر را گسترده تر می کردیمتا احیانا اگر نیروهاخواستند عقب نشینیکنند به روی مین ها نروند.

در یک مورد بنده را نگهبان منطقه ای گذاشتند که تنهایتنها بودم و ترس وحشت زیادی داشت اما همیشه خودم را اطمینان می دادم که من بایدبرای هر حادثه ای که به خاطر خدا باشد آماده کنم. ما آرزو می کردیم و یا در قنوتنماز همیشه شهادت را از خداوند متعال می خواستیم از این جهت بر ترس خود علبه کردهو امیداوار به لطف الهی داشتیم.

جانفشانی

من شنیده بودم که در منطقه بستانحدود صد نفر از نیروها به دلیل خنثی نشدن مین ها، به جهت لو نرفتن عملیات در شبحمله، به روی مین ها رفته بودند و با اعضای بدن خود مین را منفجر کرده و خود قطعهقطعه شده بودند، تا توانسته بودند عملیات را انجام دهند و بعد از این ماموریت کههمه مین های آنجا را خنثی کردیم؛ عازم جبهه شوش شدیم؛ در حالی که نمی دانستیمعملیات عظیمی به نام «فتح المبین» در انتظار ما است که قبل از عملیات نیز مشغولپاکسازی میدانهای زیادی شدیم که محل استقرار ما شهرکی به نام خلخال بود که به خاطرجنگ اهالی آنجا به نقاط دوردست سفر کرده بودند حال این اهالی چگونه و به گجا رفتهبودند و چه مشکلاتی داشتند که خود یکی از مصیبت های جنگ بود.

اگر کسی پایان نامه ای در رابطه با مصیبت های جنگبنویسد که چه خسارتهایی به ما وارد شد و ما ندانستیم چگونه این جنگ به آخر رسید،ثابت می شود که مدیریت جنگ توسط امام یک معجزه محسوب می شود و ما نیازی نداریم کهبه معجزات گذشتگان اشاره کنیم؛ چرا که معجزات گذشته را نمی توان ثابت کرد؛ امامعجزه انقلاب به راحتی قابل باور هست. توطئه هایی که صورت گرفته و خنثی شده چهفرقی با خنثی شدن توطئه های مشرکین زمان پیامبر توسط خبر جبرئیل دارد. لذا ما هرگز نمی توانیم امام را بشناسیم چرا که بسیاری از اسرار امام با خود امام پنهانماند. مگر بعضی از مواردی که نقل شده است.

ما در یکی از خانه های آنجا ساکن شده بودیم که بار هاوقتی به مسجد آنجا برای نماز جماعت شرکت می کردیم، گلوله های صدامی به اطراف مااصابت می کرد؛ اما هرگز نماز جماعت به هم نمی خورد و از این بابت خوشحال هستم کهدر کربلا نیز امام حسین با یارانشان به نماز ایستادند و باران تیر بر سر آنها میبارید؛ اما نماز را ترک نکردند و شاید بتوان از این جهت خوشحال باشیم که اگر ماادعا می کنیم یا لیتنی کنت معکم فافوز فوزا عظیما، تنها یک حرف نیست؛ بلکه ما هم،چنین صحنه هایی داشتیم و مانند یاران امام حسین عمل کردیم و چقدر مجروحین جنگ رابا وضع وحشتناکی مشاهده می کردیم؛ اما هر گز از جنگ فرار نکردیم.

فقر امکانات

ماگروه تخریب هیچ یک از امکانات پیشرفته خنثی کردن مین را نداشتیم؛ بلکه تنها ابزارخنثی کردن مین، بیل و سرنیزه کلاشینکف بود که هر جا احتمال وجود مین بود، باسرنیزه با زاویه چهل درجه در زمین فرو می کردیم و چنانچه اگر مینی در زمین بودسرنیزه بر روی آن سُر می خرد و ما متوجه می شدیم و آن را از دل خاک بیرون می آوردیمو خنثی می کردیم. این مربوط است به مین هایی که زیر خاک پنهان می شدند؛ اما مین هاییکه باید در فاصله ده سانتی سطح زمین قرار می گیرد و در لای بوته ها مخفی می کردندوضع فرق می کرد. باید از فاصله دور به دنبال سیم هایی باشیم که متصل است به مین وممکن است در روبروی ما باشد.

در یک مورد که به اتفاق سه نفر دیگر عازم میدان مینیشدیم که قبلا خنثی شده؛ اما بعضی از مین ها یافت نشده بودند و پرچمی زده بودندمبنی بر پیدا نشدن مین که ما مامور شدیدیم که کاملا پاکسازی کنیم؛ به دلیل اینکهمدت هادر آنجا عملیات نشده بود و مین هاییکه باید یک سانت زیرخاک باشند اما شایدده سانت یا بیشتر زیر خاک بودند و سرنیزه به آن نمی رسید. مین هایی که کار گذاشتهبودند مین واکسی بود که به رنگ سیاه بود همانند قوطی های واکس و به همین اندازهنیز بود

خوب است به انواع مین هایی که در جبهه ها با آن سروکار داشتیم اشاره ای داشته باشیم که صدامی ها به هر ابزاری برای جلوگیری از حملهنیروهای ایرانی متوسل می شدند.

انواع مینهای کار گذاشته شده

 

1-مین سوسگی

مین های زیادی کار گذاشته می شد از جمله مین سوسگی کهحالت استوانه ای داشت و دورتادور آن ترکش ها به بدنه آن چسبیده بود که هنگامانفجار این قطعات پراکنده شده و به افراد اصابت می کرد. یکی از این مین ها مینسوسگی بود. این مین دارای چهار حلقه داشت که از چهار طرف به سیم به چهار نقطه بستهمی شده که از هر طرف می خواستی به سمت مین بیایی ممکن بود سیم آن به پای تو گیرکند و قبل از رسیدن به مین منفجر شود. این مین با چوب ده سانتی در ارتفاع ده سانتیاز سطح زمین قرار می گرفت اما با خار های زمین پوشانده می شد و به رنگ سیاه بود. سیمهای متصل به این مین نامرئی بوده و قابل دیدن نبود که ما بعضی از مواقع آستین خودرا بالا می زدیم و کم کم حرکت می کردیم که چنانچه احساس می کردیم چیزی به دست ماخورده متوقف می شدیم و به وجود این سیم آگاه می شدیم. یا بعضی از دوستان، چوبی راکهبه سر آن نخی آویزان بوده برای پیداکردن این سیمها استفاده می کردند که چنانچه سیمی باش که حکایت از وجود مین است، نخشکم داده، متوجه سیم می شدند. وضعیت جبه های ما این گونه بود، پس می توان در حالتحریم هم با کمترین امکانات زندگی کرد و تسلیم دشمن نشد. شرایط الان که سال 1392هستیم سختر از دوران جنگ نبود و اگر کسی بگوید که ان زمان فراوانی بود به دلیلاینکه مردم قانع بودند و حرص دنیا نمی زند و فقط به دنبال فداکاری بودند ولی نسلدوم و سوم انفلاب به دنیا آمدند و نمی دانند که وضعیت خوب الان را در قبل نداشتیمو فکر می کردند از اول این گونه بوده و طلبکار هستند. اگر یک مشکلی ایجاد شوددادشان به آسمان می رود. بنابر این پیشرفت نیست که انسان را سیر می کند؛ ایمان وقناعت است که انسان را سیر می کند. مردم زمان جنگ قانع بودند اما مردم امروزه قانعنیستند.

2-مین والمری

مین «والمری» نیز یکی دیگر از مین ها بود که دو قوطیتو در تو بود و به شکل و اندازه قوطی های شیر خشک می باشد، که از زیر قوطی داخلیبه داخل قوطی بیرونی توسط یک سیم متصل بود و دارای دو چاشنی بود که با انفجار یکیاز چاشنی ها، قوطی داخلی از درون قوطی خارجی، خارج و تا فاصله نیم متری، به بیرونپرتاپ می شد و با کشید شدن سیم رابط، چاشنی دوم که در درون قوطی پرت شده است، منفجرو در نتیجه مین به آسمان پرت شده منفجر می شد؛ حال اگر کسانی هم در حال خوابیدهباشند آسیب می دیدند. این مین هم دارای حلقه های چهارگانه بودند که از چهار طرفسیم به آنها متصل می شد؛ مانند مین سوسگی که نباید از سیم آن غافل شد و الا، مینبا انفجار خنثی و موجب کشته شدن افراد می شود. این مین ها با توجه به اینکه دربالای سطح زمین منفجر می شوند از جهت تخریبی همه اطراف را می گیرد.

3-مینهای ضد تانک

مین های «ضد تانک» نیز از جمله مین ها بود که فقطبرای تانک ها بود و قرار گرفتن انسان در روی آن عمل نمی کرد؛ ولی با مین های ضدنفر محافظت می شد. دو نوع از مین های «ضد تانک» را ما دیدیم که یک نوع آن کتابیبود همانند یک قوطی سوهان و یک نوع دیگرش مانند مین ضد نفر گوجه ای اما بزرکتر کهقسمت تحتانی آن مانند قوطی سوهان اما قسمت بالای آن برآمدگی داشت همانند درِ یکقندان.

مین های «ضد تانک» دارای چاشنی های فرعی نیز بودند کهصدامی ها جرئت چنین کاری را نداشتند که بتوانند فعال کنند و نصب کنند و یا فرصت آنرا نداشتند؛ چون هزاران مین باید کار می گذاشتند و کیلومترها میدان مین ایجاد میکردند؛ اما چاشنی های فرعی زمان بر بود.

4-مین ضد نفر گوجه ای

مین ضد نفر دیگری که بود مین «گوچه ای» بود و من آنرا به دلیل قیافه زیبایش خوشم می آمد و مانند مین واکسی بود که در زیر زمین کارگذاشته می شد و هزاران عدد از آن را ما خنثی کردیم و در انبار مین روی هم میریختیم. این مین ها به دلیل برآمدگی قسمت روی آن با سرنیزه نمی توان پیدا کرد. امادر مین واکسی این گونه نبود؛ چون قسمت بالای آن صاف بوده، اگر سرنیزه به آن میخورد از روی آن سر می خورد و می توانستیم متوجه آن شویم.

5-مین ضد نفر واکسی

اینمین نیز برای تلفات فردی بوده که بیشتر در اطراف مین های ضد تانک کار گذاشته می شدو مانند یک قوطی واکس می باشد که در قسمت محیط آن سوراخی تعبیه شده بود که چاشنیدر آن قرار می گرفت و درِ آن نیز پرچ می شد. پای بنده توسط یکی از مین های واکسیقطع شد. یک بار پای یکی از دوستان، ناخواسته روی همین ها رفت؛ اما چون چاشنی نداشتبه خیر گذشت. ما فراوان از این مین های را خنثی می کردیم و به انبار روباز میریختیم. این مین ها هیچ فایده ای برای ما نداشت به دلیل اینکه هدف همیشه پیشرفتبوده تا بتوانیم زمینها غصب شده را از صدامی ها بگیریم.

6-مین های منور

اینمین ها ابتدای میدان مین از طرف دشمن کار گذاشته می شود که در صورت انفجار نورزیادی را ایجاد می کند که باعث لو رفتن حمله می شود که ما مجبور می شدیم لباس خودرا روی آن بیاندازیم تا نور آن کمتر شود همانند منور های آسمانی که در شب صورت میگرفت و منطقه را روشن می کرد. کار اصلی این مین ها نیز محافظت از میدان مین واعلام خطر برای کسانیکه مین ها را کار گذاشته بودند بود. و وجود دشمن را اعلام میکرد. این مین ها نیز داری حلقه هایی از چهار سمت به وسیله سیم ها بسته می شد کهقبل از رسیدن به مین منفجر می شد و باعث اعلان خطر بود.

در یک روز حمله

بعدعملیات فتح المبین بود که ما را برای پاکسازی مین ها فرستاده بودند و در منطقه پلچهار دهنه بود و ما از شیار زمینی که گویا محل جوب آب بود رد می شدیم که در وسطراه به چند مجروح از نیروهای خود برخورد کردیم که با وضع بسیار بدی بر روی زمینافتاده بودند و یادم نمی رود که یکی از اینها بی سیم چی بود که سر او در خون جمعشده در گودالی قرار گرفته بود که این خون از چندین نفری که در آنجا افتاده بودندجاری شده بود و این مجروح جنگی نمی توانست سر خود را از خون جمع شده درون گودالبیرون آورد و سر او غرق در خون بود که به یک باره احساس معنوی به من دست که چه لذتبخش است که انسان به خاطر خدا وضویش با خون باشد؛ همانطور که امام حسین در گودالقتلگاه با خون خود غسل کرد. و یک کمی آن طرف تر مجروح دیگری بود که گلوله به سر اوخورده بود که ما آمدیم سر او را بلند کنیم به یک باره انگشت دست من به سر او فرورفت که با گلوله سوراخ شده بود و به شدت نفس می کشید و خِر خِر می کرد. ماتوانستیم اطلاع بدهیم که این مجروحان را به پشت جبهه بفرستند

ما ماموریت داشتیم که منطقه مینی را خنثی کنیم امانمی دانم چه انفجاری بود که یک ترکش آن به دست راست من اصابت کرد و بلافاصله دستمن آغشته به خون شد که ما به عقب برگشتیم و ما را به بیمارستان بردند و دست مراپانسمان کردند اما خیلی مهم نبود؛ با همان دست پانسمانی به جبهه برگشتم؛ با این کهمی گفتنند تو نباید به جبهه بروی و من مسافت زیادی را یا با پای پیاده و یا گاهیاوقات با ماشینهای نیروی جبهه طی می کردم تا به محل قرار گاه خود رسیدم.

حادثه دیگر

یکبار مشغول شستن لباس خود بودم که به یک باره انفجار شدیدی در 300 متری بالای تپهاتفاق افتاد و بلافاصله صدای فریاد بچه ها را شنیدم که ما به عجله به منطقه انفجاررفتیم که چندین مجروح بر روی زمین افتاده را دیدم. یکی از اینها شکم او شکافته وروده او روی زمین افتاده بود و هر وفت نفس می کشید، روده های او هم باد می کرد.یکی دیگر که دمر روی زمین افتاده و یک ترکش به باسن او خورده بود که هر وفت نفس میکشید باسن او بالا می آمد و شکاف ترکش باسن اوکاملا باز می شد که کمی ترس مرا آنجا برداشت. اعلام کردند از اینجا دورشوید که ممکن است خمپاره دوم هم برسد. به دلیل اینکه صدامی ها بی هدف می زدند ووقتی می زدند مکرر به یک نقطه خمپاره می فرستادند که هیچ نیروی آنجا نبود. بعضی ازمواقع اتفاقی ممکن بود نیروهای ما آنجا باشند و مورد قبلی هم ماشینی غذای بچه هارا آورده بود و بچه جمع شده بودند برای گرفتن سهمیه غدای خود که انفجار خمپارهصورت گرفت و تعدادی از نیروی ما زخمی شدند.

حال یک عدهالان فکرشان شکمشان است و یک مقدار تورم که می شود دادشان با آسمان بالا می رود درحالی که هنوز فراوانی نعمت است و می توانند همه چیز بخرند. حتی عده ای حاضرند کهشکمشان سیر باشد حتی اگر شده با دشمن سازش کنیم. بعضی از افرادی که نوعا به اصلاحطلبها رای می دهند صرفا برای این است کم آورده اند و دوست دارند به دشمن امتیاز بدهنداما سختی نکشند که این ها هرگز ایرانیها واقعی نیستند که در روایت از آنها تعریفشده است.

ترس صدامی ها

جالب این جا است که ما هیچ نیازی به این مین هانداشتیم چرا که روش ما پیشرفت بود و صدامی ها مجبور بودند از این مین ها بکارند،تا مورد حمله ما قرار نگیرند؛ چرا که سرزمین ما اشغال شده بود و ما باید آن ها راپس می گرفتیم و آن ها اشغالگر بودند. همیشه آن ها منتظر حمله ما بودند و مجبوربودند مین های زیادی را بکارند.

جنگ ما جنگاعتقادات بود لذا نمی توانستیم با دشمن سازش کنیم، همانطوری که در روایات نیز بهآن اشاره شده است که پیامبر اکرم فرمود:

ضَََََرَبتُمُوهُمعَلی تَنزِیلِه وَ لا تَنقَضِی الدُنیا حَتی یَضربُوکُم عَلی تَاوِیلِه

شما با ایرانیان بر اساس تنزیل وحی و قرآن میجنگید، و جهان به پایان نمی رسد، تا روزی که آنان با شما بر اساس تاویل وحی میجنگند.[10]

روایت علی علیه السلام نیز در این رابطه وارد شده است که حدیثی در این رابطه توجه فرمائید:

منهال بن عمرمی گوید: از مردی شنیدم که گفت: در مسجد بودم و امام علی علیه السلام بر منبری ازآجر برای ما سخن می گفت. پشت سرم صعصعه بن صوحان بود. مردی آمد و آهسته چیزی بهامام گفت که دیدیم آثا خشم در صورتش پدیدار شد و سکوت کرده. در اینجا اشعث بن قیسبرای اینکه خود را به امام برساند؛ از سرو کله مردم بالا می رفت؛ تا بالاخره نزدیکمنبر رسید و گفت: یا امیرالمومنین این سرخرویان (یعنی ایرانیان) جلوی روی تو بر ماغلبه کرده اند و تو جلوی اینها را نمی گیری.

راوی می گوی:که صعصعه با شنیدن این سخن، با دست به پشت اشعث زد و گفت : انا لله و انا الیهراجعون. امروز علی در رابطه با عرب مطالبی بیان می کند که تاکنون کتمان مینمود.

امام درحالیه از سخنان اشعث که از تعصب ملی و نژادی او منشا می گرفت سخت عصبانی و برافروخته بود شروع به سخن کرد و فرمود:

... این شکمگنده ها خودشان روزها در بستر نرم استراحت می کنند و آنها( ایرانیان) روزهای گرمبه خاطر خدا فعالیت می نمایند و آنگاه از من می خواهند که آنها را طرد کنم؛ تا ازستمکاران باشم. قسمبه خدا که دانه راشکافت و آدمی را آفرید که از محمد-درود خدا بر او باد- شنیدم که می فرمود:

وَاللهِلَیَضرِبَنّکم عَلَی الدّینِ عَودَا کَما ضَربتموهم عَلیه بَدء.

به خدا قسمهمچنانکه در آغاز شما رژیم حاکم بر ایران را ساقط خواهید کرد در آینده تاریخایرانیان نیز رژیم حاکم بر شما را ساقط خواهند نمود.[11]

قطع پا از ساق

دریک مورد بنده نتوانستم با سر نیزه مین را پیدا کنم که متوسل به بیل شدم؛ اما یکبیل بیشتر برای چهار نفر نبود و بنده مجبور شدم که بروم از نزد یکی از دوستانم بیلرا بیاورم که در بین راه پای بنده به روی مین رفت و از مچ پای بنده قطع شده کهتنها به یک پوست بند بود و استخوان پایم از ساق شکسته و از لای ساق پا بیرون زدهبود که این ها را یکی از فرماندهان سپاهی به نام کربلایی برای بنده بیان می کرد کهیک بار در تلویزیون ایشان را دیدم که با یک وضعیت بسیار ناراحت کننده که قبلا اینگونه نبود؛ یعنی با مجروحیت بسیار بالا که باور کردنی نبود.

از آنجایی که همیشه همراه ما یک پرستار مرد بود تا درمواقع ضروری ما را مراقبت کند در این مورد نیز با استفاده از چپیه ای که داشتمبالای زخم پایم را بست تا خونریزی نکند؛ تا ما را به بیمارستان برسانند که اتفاقافرمانده ما بعد از گذاشتن ما در میدان مین برای خنثی کردن بقیه مینها ی باقی مانده،خود عازم منطقه دیگری شد که این واقعه اتفاق افتاد که چون زیاد دور نشده بود، باصدای بلند، دوستان ما که همراه ما بودند صدای بچه ها را شنیدند و برگشتند و ما رابه بیمارستان شوش رساندند و بلا فاصله ما را زیر عمل جراحی بردند که زمان سختی رادر بیمارستان گذراندیم، به دلیل درد شدید پا که بارها شبها پرستاران به ما آمپولمسکن می زدند که یک بار هم پرستار از ما عصبانی شد و گفت برو در نمازخانه عبادت کنو همین کار را هم کردیم؛ امادرد پا به ماامان نمی داد.

روزها یک پرستار بسیار مهربانی سراغ ما می آمد وبسیار به ما می رسید که من همیشه ممنون آن پرستار خواهم بود که در اطاق ما نیز دومجروح دیگر نیز بود که بعضی از مواقع ما را دلداری می دادند. خاطرات شیرینی را ازشجاعت آنها بیان می شد؛ از جمله اینکه چون عربی هم بلد بودند می گفتند بارها بهجبهه عراقی ها نفوذ کرده و حتی با آنها مدتها بوده اند.

پای کاذب

هماکنون از دست پایکاذب درعذاب هستم و تمام پای قطع شده خود را حس می کنمو حتی الان انگشت های خود را به حال فشرده احساس می کنم و بعضی از مواقع تیریشدیدی می کشد که دو دستی پای خود را در بغل گرفته و فشار می دهم و حتی بعضی ازمواقع با مشت به پای خود می کوبمکه تیرکشیدن آن از بین برود و یا شدیدا پای خود را تکان می دهم. شده به خاطر این تیر کشیدنها از خواب بیدار می شوم. در اوایل بسیاراذیت می کرد اما به مرور زمان کمتر شده اما گاه گاهی این تیر کشیدن به وجودمی آید.

عازم مشهد

بهدلیل عملیات بعدی باید بیمارستانها نزدیک جبهه تخلیه می شد تا جا برای مجروحیناحتمالی حمله بعدی خالی باشد لذا ما را بعد از دو هفته به مشهدمنتقل کردن و بسیار خوشحال بودم که در جوارامام هشتم علی بن موسی الرضا علیه السلامبودم. آنجا به یاد دختر عموی خود افتادم که در مشهد ساکن بودند و بدون اطلاعقبلی به خانه آنها رفتم و با دیدن این وضعیت بنده که با قطع پا و عصا زیر بغلدیدند تعجب کردند که بعد از آن گاه گاهی به ملاقات بنده می آمدند

در مشهد بودم که به خانواده خود از مشهد زنگ زدم وگفتم برای ماموریت به مشهد آمده ام؛ اما بغض گلوی مرا گرفت و نتواستم جلو خود رابگیرم و بلافاصله تلفن را قطع کردم گویا فهمیده بودند اتفاقی افتاده است.

حرکت به سمت تهران

بعد از مدتی مرا مرخص کرده و با هماهنگی بنیاد شهیدمشهد، عازم تهران شدم. با هماهنگی که قبلا شده بود، در یکی از هتلهای تهران اقامتکردم که با صحبتهایی که با تلفن با دایی خود کرده بودم محل اقامت خود را در تهرانگفته بودم؛ اما هنوز به کسی نگفته بودم که پای بنده قطع شده بود. اما وقتی داییبنده به محل اقامت بنده در آنجا آمد، با پای قطع شده بنده مواجه شد، تعجب کرد. بعداز این دیدار با دایی قرار بود پدر و مادر بنده نیز به آنجا بیایند؛ اما بندهزودتر حرکت کرده و به سمت منزل که در ملارد بود حرکت کردم اما با پای قطع شده و باعصایی که بنیاد شهید به اینجانب داده بودند. بعد از مجروحیت قلب بسیار رقیقی پیداکرده و با دیدار هر فردی به گریه در می آمدم؛ اما از آنجایی که بسیار مغرور بودمجلوی خود را می گرفتم؛ اما بعضی از مواقع نمی توانستم جلوی گریه خود را بگیرم.

حرکت به سمت ملارد

برای منبسیار غیر منتظره بود که به محلی می آیم که با پای سالم در آنجا راه می رفتم؛ امااین بار با یک پا به آنجا می روم و هر مقدار به سمت محل سکونت خود نزدیکتر می شدمبر اضطراب و تپش قلب من افزوده می شد. وقتی به ایستگاه ملارد در کرج رسیدم بعضی ازآشنایان هم محلی خود را دیدم و با دیدن پای قطع شده بنده مواجه شدند، باعث تعجبآنها شد و نمی دانستند که اولین بار است که بعد ازمجروحیت در جبهه به ملارد می آیم. بنده بهملارد رسیدم در حالی که پدر و مادر من در حال رفتن به هتل اقامت من در تهرانبودند؛ اما وقتی متوجه شدند بنده به منزل آمدم برگشتند و دایی بنده گفتند کهبنشینم و پدر و مادرم با پای قطع شده مرا نبینند؛ اما وقتی پدر و مادرم آمدند چیزیعجیبی از پدرم مشاهده کردم که دست خود را به قسمت پای من آوردند و دست کشیدند ودیدند که پای من قطع شده و با ناراحتی گفتند لااله الاالله و من نیز بغض در گلویمن گیر کرده بود کم مانده بود که با صدای بلند گریه کنم. مدتها گذشت و کم کم بهاین وضعیت عادت کردم و هم چنین پدر و مادرم نیز برایشان عادی شده بود. بسیاری ازاقوام بارها به ملاقات بنده می آمدند.

ادامه تحصیل

سوم نظری بودم که به جبهه عازم شده؛ وقتی برگشتم باسه ماه وقفه درسی مواجه بودم؛ اما درس را ادامه دادم و با دو تا تک ماده قبول شدم.معاون مدرسه به بعضی از دانش آموزان می گفت که شما به جبهه نرفتید اما رد شدید؛اما افشار به جبهه رفتند و با سه ماه وقفه قبول شدند. چهارم نظری را نیز به دلیلتمایل به حوزه با بی حوصله گی می خواندم که با چند تجدیدی ادامه ندادم و وارد حوزهشدم؛ ولی بنیاد شهید دیپلم افتخاری را به ما دادند که به نوعی در استخدام وحقوق ما تاثیر داشته باشد اما هیچ استفاده ایاز آن نکردم.

اخذ مدرک دکتر

بعداز ورود به قم در سال 1374 و ادامه تحصیل ، در سال 8/7/1377 وارد تخصصی تبلیغ شدمو در سال 2/3/1381 فارغ التحصیل شدم و در سال 7/3/ 1385 مشغول نوشتن پایان نامهشدم و در سال 17/12/1389 دفاع کرده و با معدل 46/18 و نمره 15قبول شدم. دورانپایان نامه نویسی دوران بسیار سختی بود که تمام وقت انسان را می گرفت؛ علاوه براینکه همیشه با اضطراب و نگرانی زمان را به سر می کند. چون نمی داند موفق می شودیا نه. انسان نمی تواند دل به کارهای دیگر بدهد. چون باید به نوشتن پایان نامهبپردازد. سفرها و تبلیغات و هر کاری بی لذت بود.

هم اکنون

هماکنون که این خاطرات را می نویسم سال 1392 شمسی است. و در حال تدریس در دانشگاههای تهران جنوب، شهر قدس و ساوه می باشم. که دو روز در هفته را به اتفاق چهار تناز دوستان به نامهای استاد مسعودی، استاد قربان نیا، استاد صلواتی و استاد محمدی،به ساوه می روم.

از سال 1384مشغول تدریس در دانشگاه های مختلف از جمله دانشگاه آزاد ورامین- پیشوا، جهادکشاورزی کرج، ساوه، تهران جنوب و شهر قدس شدم و هم اکنون نیز به غیر از کرج وورامین مشغول تدریس بقیه دانشگاه هاهستم.گرایش اینجانب معارف اسلامی است و اندیشه یک و دو را تدریس می کنم. یک ترم هم بهدانشگاه سوره که دانشگاه هنر بود رفتم و هرگز دیگر به آنجا نخواهم رفت به دلیلاینکه کلاس مختلط بود و وقتی گفتم آقایان و خانمها جدا بنشینند، باعث عصبانیتخانمها شد که در آخر هم منجر به این شد که از مدیر گروه خواستم که استاد دیگری رابرای این کلاس بیاورد.

با توجه بهاینکه باید هر روز مسافت زیادی را از قم برای حضور در کلاس بپیمایم سخت است؛ امابه عشق تبلیغ دین این سختی ها مانع از تدریس نشده است. شده گاهی اوقات در هنگامرانندگی بخوابم؛ حتی خواب چند ثانیه ای ببینم. گاهی اوقات هم در پمپ بنزین وسط راهخوابیدم اما وقتی بیدار می شدم با سراسیمگی بیدار شده و در حالی که فرمان را باعجله می گرفتم بیدار می شدم؛ چون فکر می کردم که در حال رانندگی به خواب رفتم؛ امابعد متوجه می شدم که ماشین را کنار زده و به خواب رفته ام.

بعضی از دانشگاه ها را به اتفاق دوستان می رویم و هرهفته یکی از دوستان وسیله می آورند که بسیار با صرفه و کم خطر است و موجب خستگینمی شود.

حقیقت

وقتیتاریخ را می بینیم فراوان از عبرت ها مشاهده می کنیم. تاریخ حضرت موسی و ابراهیمکه چگونه با مشکلات فراوان به سربردند ودر آخر نیز موفق شدند دین خدا را گسترش دهند. پیامبر عظیم الشان اسلام -صلی الله علیه و آله وسلم- بیش از پنجاه جنگ بر او تحمیل شد. در آخرین لحظات عمر خود نیز اسامه را به جنگرومی ها فرستاد؛ اما عده ای همچون ابوبکر و عمر از رفتن به جنگ مخالفت کردند.

هیچ کمالیبدون مصیبت ممکن نیست. ما نیز در این انقلاب باید امتحان می شدیم؛ اما وقتی مردمایران دین را تنها نگذاشتند؛ خداوند نیز پیروزی های فراوانی را نصیب ایرانی هاکرده و ایران را مفتخر به نصرت دین کرده است. حال نیز اگر در راه دین تلاش نکنیم،آنچه را که گذشتگان به دست آوردند از دست می دهیم و ذلیل خواهیم شد. هر تلاشی برایگسترش دین، با عزت همراه خواهد بود. اما مردمی که تن پرور و سست باشند ذلت نصیبآنها خواهد شد؛ همچون ملت عرب که دین را یاری ندادند و ذلت نصیب آنها شد.

بعد از امام بعضی از نیروهای انقلابی به دلیل دنیاطلبی راه خود را جدا کردند و همین امر باعث شده است که ما در مساله هسته ای کُندپیش برویم؛ در حالی که نبرد با خود شاه این همه طولانی نشد. شاید همانند قوم موسیکه مخالفت فرمان رهبرشان را کردند و با قوم جبابره شام نجنگیدند، مورد قهر خداشدند و به مدت چهل سال در سرزمین تیه گرفتار شدن. ما نیز به دلیل تفرقه بین مومنینباید در رسیدن به سهم هسته ای خو سرگردانباشیم و عذاب تورم را در قبال نافرمانی از ولی فقیه تحمل کنیم. این است سنتخداوند که نظام علت و معلول در آن حاکم است و خداوند با کسی قوم و خویشی ندارد.

گوساله پرستی مدرن

همانطور که بعضی از قوم موسی، گوساله پرستی کردند ودر قبال این ظلم آشکار و گناه بزرگ باید یکدیگر را قتل عام می کردند،

وَ اِذ قَالَ مُوسَی لِقَومِهِ یَاقَومِ اِنَکُم ظَلَمتُم اَنفُسَکُم بِاتِّخَاذِکُمُ العِجلَ فَتُوبُوا اِلَیبَارِئِکُم فَاقتُلُو اَنفُسَکُم.[12]

یاد کنید وقتی را که موسی به قومخود گفت: ای قوم من! شما محققا ظلم به نفس خود کردید، که گوساله پرستی اختیارنمودید؛ پس توبه کنید به سوی خدا و به کیفر جهالت خود به کشتن یکدیگر تیغ بر کشید.

بعد ازپیامبر اسلام نیز بعضی گوساله هایی را معرفی کردند که باعث انحراف مردم شد و نتیجهآن شد که در آخر کسانی مثل معاویه و یزید حاکم شد و هم چنین خلفای بنی عباس کهجنایت های فراوانی انجام دادند. امروزه نیز به دلیل گوساله پرستی نوین که همانفرهنگ آمریکا باشد و سامری آن یک عده انسانهای روشنفکری هستند که ما را برای راحتیزندگی، به تبعیت از فرهنگ امریکا دعوت می کنند و به سازش می خوانند، باید یکدیگررا بکشیم. چرا که باعث اختلاف شد و این عامل نابودی ملت توسط خودمان خواهد بود.نمونه اش منافقین که چقدر از این ملت را شهید کردند و ما نیز از آنها کشتیم. اگرآنها حق را میشناختند و از نیروهای خودیبودند شاید خیلی از هزینه ها را نمی دادیم. شهید مطهری ها، مفتح ها، بهشتی ها،شهدای محراب ها و امثال این عزیزان که نتیجه گوساله پرستی یک عده شد. اینکه امامامت همیشه از وحدت کلمه صحبت می کرد، می دانست که رمز پیروزی در کجا است و هرعاملی که وحدت را از بین می برد، شدیدا با آن مقابله می کرد. وحدت بود که سببپیروزی ما در هشت سال جنگ تحمیلی بود. همه توطئه ها را امام امت یک یک خنثی کرده وانقلاب را به پیروزی رساند. امام بودند که گوساله های سامری را شناسایی کرده وسامریها را رسوا کردند و توسط خود مردم، سامری ها را از جامعه طرد کردند. همینعامل عصبانیت سامری های زمان شده است.اما امروزه سامری ها با قیافه های جدیی ظاهرمی شوند با نام اصلاح طلبی، تعامل، و غیره که کار را برای بعضی بسیار مشکل کردهاست که حتی در یک زمان موقت موجب انحراف شده اما ولی زمان به مرور زمان این سامری هارا شناسایی کرده؛ اماچه فایده ای داردوقتی هزینه زیادی باید بابت آن داد. سال 88 از جمله مواردی بود که می خواستندگوساله سامری را بر ملت ایران تحمیل کنند؛ اما 9 دی همان سال همچون وحی الهی بودکه مانند تورات موسی، گوساله سامری را سوزاند و همانطور که سامری از مردم منزوی شدو می گفت لامساس لامساس، یعنی به من نزدیک نشوید سامری های زمان ما هم جایگاهی درمیان مردم نداشتند و چند بار هم کم مانده بود توسط مردم هلاک بشوند و از مردممنزوی شدند.


[1] -بحارالانوار، علامه مجلسی، ج60، ص 216.

[2] -کنز العمال، حسام الدین هندی، ج 12، ص90،حدیث34126.

[3] -زمر/18

[4] -کنرالعمال، حسام الدین هندی، ج12، حدیث34125.

[5] -کنز العمال ، حسام الدین هندی، ج12 حدیث 34129.

[6] -کنز العمال، حسام الدین هندی، ج12، حدیث34130.

[7] -کنزالعمال ، حسام الدین هندی، ج12، حدیث34131

[8] -بررسی و نقداندیشه شریعتی، مردانی، خیرالله، ص7.

[9] -بررسی و نقداندیشه شریعتی، مردانی، خیرالله، ص7،به نقل از کتاب هویت،ص19 و 70.

[10][10] -بحار الانوار، متقی مجلسی، ج67، ص174

[11] -نهج السعاده، ج 2، ص703

[12] -بقره/54

 پا قطع گردیده که به علت علاقه شدید به دروس حوزوی نسبت به تحصیل کلاسیک بی‌میل شده و در چهارم نظری تجدید آورده و دیگر ادامه ندادم و وارد حوزه علمیه شهرستان کرج شدم. در سال 1362 که تا سال 1374 در حوزه علمیه کرج مشغول تحصیل و تدریس بودم. البته نه به طور رسمی. از سال 74 وارد حوزه علمیه قم شدم و مشغول تحصیل در درس خارج شدم که مدت 12 سال است که مشغول تحصیل در دروس خارج فقه و اصول هستم. اساتید درس خارج عبارتند از آیت الله فاضل لنکرانی (فقه) آیت الله مکارم شیرازی (فقه) آیت الله صالحی مازندرانی (اصول) آیت الله شیخ جواد تبریزی (فقه) آیت الله جوادی آملی (تفسیر) آیت الله فاضل لنکرانی (اصول) و هم ‌اکنون مشغول تحصیل در درس خارج اصول آیت الله وحید خراسانی و فقه آیت الله مکارم شیرازی هستم. مدت 2 سال نیز هر پنج‌شنبه به اتفاق دوستان طلبه عازم کرج می‌شدم و در هر پنج‌شنبه مدت چهار ساعت در دو مدرسه جلسه پرسش و پاسخ برای مقاطع مختلف دانش‌آموزان تشکیل می‌دادیم که حدود 90 مدرسه رفته‌ام و جلسه پرسش و پاسخ تشکیل داده‌ام که امام جمعه محترم سابق کرج آقای رمضانی مقدمات حضور ما را در مدارس فراهم می‌کردند که دفتری به نام دفتر فرج طلوع تشکیل داده بودند. چندین دوره کلاس کامپیوتر رفته‌ام از جمله مبانی، ویندوز، سخت‌افزار. چهار سال دوره تخصصی تبلیغ را گذرانده‌ام ک این چهار سال را در مدت 3 سال گذراندم. مدت دو سال نیز مشغول حفظ قرآن با دوستان بودیم که یک بار از اول تا آخر قرآن حفظ کردم اما به علت عدم تکرار فراموش کرده‌ام. از سال 84 نیز مشغول تدریس در دانشگاه تهران، ورامین، پیشوا و ساوه می‌باشم. هم‌ اکنون نیز مشغول نوشتن پایان‌نامه سطح چهار می‌باشم. در بدو ورود به حوزه در طرح هجرت تابستان نیز شرکت کردم و امتیاز نیز آورده‌ام که جایزه نیز به بنده تعلق گرفته چندین بار از طرف دفتر تبلیغات قم، و چندین بار نیز از جانب سازمان تبلیغات تهران جایزه گرفتم به علت مربی نمونه در تبلیغات تابستانی.